فرمانده خط شکن
تاریخ انتشار: ۶ آذر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۴۸۳۵۸۴
« عباس هیچگونه گرایش سیاسی نداشت. معتقد بود کسی که شهدا و انقلاب و راه آنها را قبول دارد باید دستش را بوسید. فرماندهان ما در زمان جنگ مدیریت بیایی داشتند، یعنی خودشان خط را میشکستند، مشکلات را حل میکردند و بعد به نیروها میگفتند بیایید. عباس هم، چنین فرماندهی بود. »
به گزارش خبرنگار ایمنا، حلقه رفاقتشان دیدنی است؛ این رفاقت عمری به قد سالهای بعد از جنگ دارد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اکبر رضایی، یکی از فرماندهان گردان یگان دریایی لشکر ۱۴ امام حسین (ع: «به عباس میگفتیم بچه شهری، خوشتیپ بود و منظم. شب عملیات رمضان بود. من و عباس در نفربری کنار هم بودیم و چون عباس از هوش خوبی برخوردار بود، خوب از پس مسیریابی از روی ستارهها برمیآمد. ساعت حوالی دو نیمه شب بود که گردان اول را از معبر عبور دادیم و پیاده کردیم و گردان بعدی را بردیم که صحبت از عقبنشینی شد. برای نخستینبار بود که تاکتیک عقبنشینی در جنگ مطرح میشد. نزدیکهای ظهر بود. نفربری که دست ما بود، غنیمت جنگی بود و پرچم ایران را از بالای نفربر، برداشته بودیم، چراکه بی برو برگرد هلیکوپتر عراقیها اگر پرچم را میدید ما را میزد. بچهها هم که نمیدانستند خودی هستیم از نفربر فرار میکردند. خلاصه عباس دریچه داخل نفربر را باز کرد و پرچم را از آنجا به رزمندهها نشان میداد و بچهها اعتماد کردند و سوار میشدند.
آن شب آخر، عباس خیلی تنها و مظلوم بودجواد ابوالحسنی، فرمانده گروهان گردان امام حسن (ع) «شب آخر با عباس بودم. عملیات کربلای ۵ بود. وسعت کم و آتش زیاد بود. بیشتر بچههای گردان زخمی شده بودند. آن شب عباس را خیلی تنها و مظلوم دیدم. نیروها را آورده بودیم به خط که عراقیها ما را به خمپاره ۶۰ بستند. تانکهای عراقی کنار هم از تعداد نفرات ما بیشتر بود. تا عصر منتظر ماندیم، عصر خبر دادند چون گردانهای دیگر آماده نبودند، عملیات یک شب عقب افتاده است. شب گردان ۱۱، خط را تحویل گرفت و به سمت معبر حرکت کردیم، قبلاً حاجحسین خرازی به ما گفته بود که چهارراهی آنجا هست که باید آن را بگیریم.
به ما گفته بودند هر موقع منور زدند بخوابید، اما شرایط طوری بود که به واسطه منورها منطقه دائم روشن بود. دولا دولا رفتیم و خودمان را به خاکریز رساندیم. قرار بود به سمت چهارراه برویم که تیربار دشمن روشن شد و تعدادی از بچهها شهید شدند.
عباس بیسیم را برداشت و درخواست دو تانک و یک نفربر داد. تیربارها هم کار میکرد. ۱۰ دقیقهای طول کشید که دو تانک و نفربر از جلوی ما رد شدند و همین سبب شد که تیر به سمت ما نیاید. عباس با بیسیم درخواست یک گروهان داد. چراغ قوه را برداشتم و داخل معبر رفتم. یک ربع ایستادم و گفتم کسی نمیآید. باران هم میبارید. عباس گفت هرچه زخمی هست، به عقب ببرید، آتش خیلی زیاد بود. خودم هم زخمی بودم. اطراف عباس کسی نبود. نزدیکهای صبح بود، یک خمپاره به سمت ما آمد و عباس شهید شد.
شوخطبعی عباس، سبب روحیه رزمندهها میشدمرتضی شریعتی، فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) در عملیات محرم: «گردان امام حسن (ع) و امام حسین (ع) همزمان پدافند کردستان بودند. یک شب عباس رمز شب را بین دو گردان انتخاب کرده بود. به من گفت از رمز شب خوشت آمد؟ گذاشته بود مجید، ۱۴، امیر. رمز شب آن شب، اسم بچه خواهرهایش بود و ۱۴ معصوم.
یک روز بعدازظهر به عباس گفتم: بیا برویم شهرک و تجهیزات بیاوریم. به اهواز که رسیدیم یکی از بچههای زرهی را دیدیم و سوار تویوتا کردیم. عباس رانندگی میکرد و میتوانم بگویم بهترین راننده در جبهه بود، حتی روی ماشینهای سنگین. چند کیلومتری که آمدیم، من خوابم برد. به پارکینگ رسیدیم که یک مرتبه بیدار شدم و عباس گفت تو بیا بنشین پشت فرمان و من خستهام و میخواهم کمی استراحت کنم. عباس به آن نیروی زرهی هم گفته بود که چیزی به من نگوید.
دو سه کیلومتری که رفتیم، چشمهایش را باز کرد و با صحبتهایی که انجام داد، متوجه شدم که دور زده به سمت اهواز و در جاده اهواز در حال رانندگی هستم. خلاصه شوخیاش گل کرده بود و به من میگفت تو مرخصی میخواهی، چرا نمیروی به حاجحسین بگویی؟! من خودم میروم پیش حسین و به او میگویم که تو ۴۰ روزی میشود مرخصی نرفتهای و باید بروی مرخصی...
شب جمعه بود و قرار بود در سنگر مراسم عزاداری و دعا داشته باشیم. مداح در حال خواندن دعا بود که یکی از بچهها اسامی شهدای گردان را داد که مداح برایشان دعا کند. بین اسامی، اسم عباس و چند نفر دیگر از بچهها را هم داده بودند. مداح از همه جا بیخبر اسامی را میخواند و بعضی از آقایان پشت دستشان میزدند که ای وای عباس کی شهید شد و...
چراغها را که روشن کردند، صدای خنده عباس و بقیه از آخر سنگر به گوش رسید و معلوم شد که دادن اسامی، کار خود عباس بوده است. این شوخطبعی عباس روحیه بچهها را تقویت میکرد.
فرماندهان جنگ خودشان خط را میشکستندایرج شیران، از همرزمان شهید: «عباس هیچگونه گرایش سیاسی نداشت. معتقد بود کسی که شهدا و انقلاب و راه آنها را قبول دارد باید دستش را بوسید. فرماندهان ما در زمان جنگ مدیریت بیایی داشتند، یعنی خودشان خط را میشکستند، مشکلات را حل میکردند و بعد به نیروها میگفتند بیایید. عباس هم، چنین فرماندهی بود. افق نگاهش و استراتژی عباس این بود که باید رفت. همیشه میگفت من باید بروم. ضمن اینکه شوخطبع بود در نگاه اول همه را جذب خودش میکرد. یک بار در راه، عرب خوشتیپی را سوار کرده بودند. نزدیک درِ دژبانی که پیاده شده بود، دیده بود آن مرد عرب نیست، شروع کرده بود به گفتن که ای وای امام زمان (عج) را سوار کردیم و متوجه نشدیم. بچههای دژبانی هم شروع کرده بودند به گریه کردن. چند دقیقه بعد یک آمبولانس به سمت دژبانی آمد و گفت این آقای عرب را انداخته بودند وسط جاده...
آخرین بار در اتوبوس کنار هم بودیم. میگفت این مرتبه آخر است که من میآیم. همان هم شد...
دوست نداشت هزینههای درمانیاش از بیتالمال پرداخت شودزهرا کمالی، خواهر شهید: «دورانی که بعد از مجروحیت در بیمارستان بستری میشد، به پدر میگفت: من دوست ندارم، هزینههای درمانم از بیتالمال تأمین شود. پدر هم میگفت روی چشمم و همه هزینهها را از خودش میداد. حقوق که میگرفت، تمام را خرج جبهه میکرد. مرخصی که میآمد به همه فامیل سر میزد حتی آنهایی که راه دور بودند. اگر از همرزمانش کسی شهید میشد، میرفت و به خانواده آنها سر میزد. بار آخر که به جبهه رفت، با آب کارون وضو گرفت و بعد از آن طی تماسی که با مادر داشت، گفت که با آب دجله و فرات وضو گرفتهام و توانستم دستم را بالا بیاورم آخر دستهای عباس در عملیاتی به شدت آسیب دیده بود و حتی امکان قطع دستهایش بود. انگار معجزهای رخ داده بود.
عباس شهید جاویدان استایران ربیعی، مادر شهید: «بار آخر که میخواست راهی شود یکی از دوستانش به من گفت؛ عباس را خوب ببینید، چراکه دیگر او را نخواهید دید. دامادمان صدقه دور سر عباس گرفت و تا آمدم او را ببوسم، گریهام گرفت. شروع کرد به شوخی کردن. چشم راست و پیشانیاش را بوسیدم. گفته بود از خدا خواسته است که تیر به سر و قلبش بخورد، همانطور هم شد. جای بوسه من روی چشم و پیشانیاش تیر خورد و عباس شهید شد.
عباس، شهید جاودان است
هم شاهد و زنده است و بیدار
یارب بنما رهی که ما هم
بیدار شویم و شاد و هوشیار
کد خبر 622263منبع: ایمنا
کلیدواژه: لشکر 14 امام حسین ع شهید حاج حسین خرازی دفاع مقدس جنگ تحمیلی شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق بچه ها شهید شد کنار هم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۴۸۳۵۸۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
عکس العمل فرمانده ارتشی وقتی حس کرد کسی شده است!
برادر همسر شهید اردستانی می گوید: در هنگام ملاقات با امام (ره) احساس کردم کسی شدهام که امام (ره) ما را به حضور پذیرفتهاند. برای اینکه دچار هوای نفس نشوم و خدای ناکرده غرور مرا نگیرد، تصمیم گرفتم به سراغ فقیرترین مرد روستا بروم. - اخبار فرهنگی -
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، سرلشکر خلبان شهید مصطفی اردستانی در روستای قاسم آباد از توابع شهرستان ورامین متولد شد. وی تصمیم گرفت سال 1350 وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شود و برای ادامه تحصیلاتش به آمریکا رفت. پس از پایان تحصیلات به کشور برگشت و با درجه ستوان دومی در پایگاه چهارم شکاری دزفول به عنوان خلبان هواپیمای «اف 5» مشغول به خدمت شد.
پس از آغاز جنگ تحمیلی در سال 1363 به سمت معاون عملیاتی پایگاه دوم شکاری منصوب شد و در اواخر جنگ نیز به عنوان مدیریت آموزش عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد.
پس از شهادت سرلشکر خلبان عباس بابایی که معاونت عملیات نیروی هوایی را عهدهدار بود، شهید اردستانی به این سمت منصوب شد و تا زمان شهادت، عهدهدار این مسئولیت مهم بود. سرانجام در تاریخ (15/10/73 ) بر اثر سانحه هوایی، به همراه فرمانده فقید نیروی هوایی، سرلشکر شهید منصور ستاری و چند تن دیگر از همرزمانش، به آروزی دیرینهاش رسید و به لقاء معبود پیوست. مزار او در صحن حیاط امام زاده جعفر در شهرستان پیشوای ورامین قرار دارد.
شهید اردستانی به لحاظ شخصیتی یکی از اسطوره های بی بدیل ارتش بود. در عین مسئولیت بالا ولی بسیار خاکی و فروتن بود. در ادامه خاطره ای خواهید خواند از این شهید عزیز:
روزی در منزل نشسته بودیم که یکی از بستگان آمد و خبر داد، حاج مصطفی را دیده که به طرف روستای قاسم آباد (روستای زادگاهش) میرفته. در آن موقع ما و سایر بستگان در ورامین ساکن بودیم. تعجب کردیم از اینکه چرا ایشان به ورامین نیامده و یک راست به طرف روستا رفته است.
چند ساعتی گذشت، زنگ در خانه به صدا درآمد. در را باز کردیم، حاج مصطفی بود. ایشان را به درون منزل دعوت کردیم. پس از احوالپرسی سوال کردم:
- حاجی خیر باشه، مثل اسنکه قاسم آباد رفته بودی.
خندهای کرد و گفت:
- شما از کجا فهمیدید؟
با شوخی گفتم:
- ما همه جاسوس داریم. بالاخره خبرها میرسد.
- راستش رفته بودم منزل ...
تابوتی اندازه این شهید ارتشی وجود نداشت!من که آن شخص را میشناختم و پیرمرد فقیری در ده بود، کنجکاوتر شدم و پرسیدم:
- برای چه؟
- هیچی خواستم حالش را بپرسم.
- مگه ایشان طوری شده؟
- نه بابا، طوریش نیست، مگه عیب داره آدم احوال همولایتی را بپرسد؟
من که دیدم تمایلی به بازگو کردن موضوع ندارد، زیاد پاپیچ ایشان نشدم و گرم صحبتهای دیگران شدیم. مدتی گذشت و چندبار این عمل ایشان تکرار شد. بعدها فهمیدم که در آن روز، حاج مصطفی به سبب انجام دادن عملیات موفقیت آمیز «حمله به اچ 3» با تنی چند از خلبانان به حضور امام (ره) شرفیاب شده بودند. از زیارت امام (ره) که برمیگردند، یکراست به ده قاسم آباد میآید و با فقیرترین و پیرمردترین مرد ده ملاقات میکند.
روزی به او گفتم: «حاج مصطفی راستش را بخواهی من میدانم که آن روز به ملاقات امام (ره) رفته بودی و پس از آن به ملاقات مشهدی ... رفتی. حتما از این کار هدف خاصی داشتی. میشود برایم بگویی؟»
در جوابم گفت: سید کمال! شما چرا اینقدر کنجکاوی میکنی؟ راستش در هنگام ملاقات با امام (ره) احساس کردم کسی شدهام که امام (ره) ما را به حضور پذیرفتهاند. برای اینکه دچار هوای نفس نشوم و خدای ناکرده غرور مرا نگیرد، تصمیم گرفتم به سراغ فقیرترین مرد روستا بروم تا شاید کمی از آن حال و هوا بیرون بیایم.
انتهای پیام/